یک نفر عالم وار دهی شد و اهل ده از او دعوت کردند که یک دهه برای آنها منبر برود او هم پذیرفت و پول منبر را هم پیشاپیش گرفت . شب اول بعد از برگزاری نماز در مسجد ده روی منبر رفت و در اغاز سخنش به مردم گفت : آیا میدانید چه میخواهم بگویم؟ مستمعین گفتند :بلی، عالم گفت خوب شما که میدانید پس من چه بگویم . همین را گفت و از منبر پایین آمد. شب دوم هم در اول منبرش پرسید: مردم آیا میدانید چه میخواهم بگویم ؟ اینبار مستمعین گفتند :نه، عالم گفت : با افرادی که نمی دانند من چه بگویم. این را گفت و ا زمنبر پایین آمد . شب سوم مستمعین قرار گذاشتند که یک دسته بگویند بلی و یک دسته بگویند نه.عالم که به منبر رفت و همان سوالهای شبهای قبل را پرسید و بخشی از مستمعین گفتند بلی و دسته ی دیگر گفتند نه ، خطاب به به مستمعین گفت : انهایی که میدانند به آنهایی که نمی دانند بگویند . این را گفت و از منبر پایین آمد و شبانه ده را ترک کرد .
چند سال بعد دوباره سر و کله ی عالم در ده پیدا شد . اهل ده که از قضیه ی چند سال پیش خیلی سوخته بودند دور عالم را گرفتند و گفتند : حتما باید امشب در مسجد منبر بروی و او هم قبول کرد و بعد از برگزاری نماز به منبر رفت و به مردم گفت : میدانید اگر اختیار شما در دست من بود با شما چه میکردم ؟ مردم متحیر سر به گریبان برده و به فکر فرو رفتند و به مرور کردن اعمال گذشته ی خود پرداختند و به این فکر کردند که با اعمال خود مستحق چه رفتاری هستند.چند نفر که هنوز سرشان بالا بود و به منبر نگاه میکردند به او گفتند :با مه چه میکردی؟عالم سرش را پایین آورد و روی دسته ی منبر گذاشت و چند دقیقه ای به حال تفکر فرو رفت. آن چند نفر باقیمانده هم سرشان به گریبانشان فرو رفت و به فکر مشغول شدند که اقا با این اعمالمان با ما چه خواهد کرد ؟ منبری وقتی مطمئن شد همه سر به گریبان کرده و به فکر در مورد خودشان و کرده هایشان مشغول شده اند سر از دسته ی منبر برداشت و گفت : اگر اختیار شما دست من بود شما را در همین حالی که الان قرار دارید می گذاشتم بمانید . این را گفت و از منبر پایین آمد در این منبر آخر خوب چیزی نصیب مستمعین شد . سر به گریبان شدن و در مورد خود تفکر کردن چیز بسیار ارزشمندی است.
خداوند در جواب تقاضای پیامبرکه فرمودند:حساب امت مرا به خودم وا گذارتا در مقابل امتهای دیگر مفتضح نشوند، فرمود: بلکه طوری از آنها حساب میکشم که تو هم مطلع نشوی و نزد شما هم رسوا نشوند، و از آیه ی شریفه ی {اقراء کتابک کفی نفسک الیوم علیک حسیبا } خودت نامه ی عملت را بخوان که برای رسیدگی به حسابت خودت را کفایت می کنی، استاده میشود که خداوند ستار و غفور، خودش هم نامه ی عمل مومن را قبول نمی کند و خودت را قبول دارد و برسی حساب را به خودت وا میگذارد .
(شیخ دولابی)